زرد بیژن"
از اشعار منتشر نشده استاد مرتضی کیوان هاشمی
بابا ببین! چقدر فلان خانه محشر است
ویلا، ولی ز خانه هم انگار بهتر است
با آنکه خانه ی دلمان باز و با صفاست
اما فضای خانه ، زیادی محقر است
بابا ! لباس دختر همسایه را ببین !
از عطر او تمام خیابان معطر است
یک شیشه عطر خالی بیژن که می زند
از خط فقر خانه ی ما آنطرف تر است
این زرد بیژن است پدر جان ، نگاه کن !
انگار طالع تو و من رنگ دیگر است
بابا ببین! ، که نعره ی من می شود بلند
فریاد می زنم که . . مگر فقر نوبر است
چین بر جبین و باد به غبغب صدا کلفت
هر کس رسد به آنچه برایش مقدر است
مثـل پدر بزرگ خودم سـعی می کـنم
ثابت کنم که زندگی اینگونه بهتر است
برخیز دخترم ! گله از بخت خود مکن !
شکر خدا به جای بیاور که یاور است !
چشمش به روی دفتر و حرفی نمی زند
او فکر می کند ، پدرش کاملا خر است
این چامه را ز دفتر «کیوان» همی نوشت
لعنت به آنکه گفت به من علم بهتر است
ای کاش می شنید خدا گفتگوی ما
انگار گوش های خدا هم کمی کر است